شیطان و مقام احسان
در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ پنجاه و یکم، 13 ذیالقعده 1434) به تبیین موضوع «شیطان و مقام احسان» میپردازیم.
با بهرهگیری از قرآن، مستعاذٌمنه را در عالم بیرون، شیطان و در درون خود، خودی و إنانیت معرفی کردیم. دانستیم که شیطان، ما را در اکتسابات دنیوی و اخروی میلغزاند؛ یعنی در هر کاری اگر خود را فاعل مستقل ببینیم و فکر کنیم شأن و شئون و داراییهای مادی یا معنوی از خودمان است، گرفتار لغزش شدهایم.
نقطهمقابل حرکت شیطان، رسیدن به مقام احسان است. مقام احسان در روایات، بالاتر از مقامِ اسلام و ایمان معرفی شده است. انسان میتواند درحالیکه مسلمان و حتی مؤمن است، شیطان انسی باشد. تنها در مقام احسان است که شیطان به انسان، راه ندارد.
پس احسان، محدود در فعل نیست و فراتر از آن است. اگر با شناخت احسان، اسلام و ایمان را ظهور دهیم، دیگر خطری تهدیدمان نمیکند؛ چون به ریشه وصلیم و اگر هم گرفتار آفت شویم، ریشه، ما را ترمیم میکند. اصلاً هدف عرفان، شناخت ریشۀ وجود برای حرکت از ذات به صفت و فعل است. عمری است که ما با شاخ و برگ رفتهایم: گناه نکن، غیبت نکن، دروغ نگو و...؛ اما به دلیل بیتوجهی به ریشه، نتیجه نگرفتهایم. این بار بیایید از ریشه شروع کنیم.
مقام احسان، مقام ولایت است؛ چون مقام عرفان، مقام ولایت است. در چهار آیه از قرآن به معنای ذاتی احسان اشاره شده است. اولین آنها، آیۀ 112 سورۀ بقره است؛ که بررسی آن را از آیۀ قبلش شروع میکنیم.
"وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أوْ نَصاری تِلْكَ أمانِیّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ."[1]
یهود و نصاری گمان میکردند چون به خدا اعتقاد دارند و با پیامبرش همراهاند، بهشت مختص آنهاست. این، بینش اصالت عمل است و نتیجهاش جز توهّم و اعتبار نیست. این روحیه در برخی از ما نیز وجود دارد. آنجا که تصور میکنیم بهشت، فقط برای ماست؛ لذا درحالیکه مدام عیب و ایراد دیگران را میبینیم، توقع نداریم کسی از ما ایراد بگیرد.
این طرز فکر، از آرزوهای ما سرچشمه میگیرد. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: "إِنِّی أخَافُ عَلَیكُمُ اثْنَینِ، اتِّبَاعَ الْهَوَی وَ طُولَ الأمَل"[2]. این طول امل، از بینش اصالت عمل برمیآید. ما خود را فاعل و عامل میبینیم و خدا را مشتری اعمالمان میدانیم؛ آرزو داریم نمازها، روزهها و مجاهداتمان را بخرد و در قبال این عبادات، به ما پاداش دهد. وقتی عمل داشته باشیم و عمل را از خود ببینیم، فکر میکنیم با همه فرق داریم و در ازای این همه عمل، کلی آرزو داریم!
شاید آنکه مستحبّاتش کمتر است، این همه آرزو و طمع نداشته باشد. اما کسی که بدون نظر به ذات، غرق فعل شده، چون دیگر حجاب ظلمانی گناه و حتی شاید رذیله هم ندارد، خود را کسی میبیند. شیطان هم بیشتر سراغ او میرود؛ چون دستش پر است و به زعم خود، خیلی چیزها دارد که میترسد از دستشان بدهد.
البته ترک این نگاه، به معنای کنار گذاشتن عمل و عبادت نیست؛ بلکه باید عابد دیدن خود را ترک کنیم؛ که نتیجۀ آن، قطع طمع از خدا و بندگان خدا و از خود است. شاید بپرسید با قطع طمع از پاداش عمل، دیگر چرا باید نماز بخوانیم و روزه بگیریم و اصلاً چرا خدا برای اعمال مختلف، پاداش در نظر گرفته است؟
این سؤال، مثل آن است که بگوییم آب چرا باید تر باشد! همانطورکه آب اگر تر نباشد، دیگر آب نیست، ما هم شأنمان بندگی است و اگر بنده نباشیم، انسان نیستیم. پاداش هم وجود دارد؛ اما ما نباید طمع داشته باشیم. اعمال واجب و مستحب را انجام دهیم، چون شأنمان عبودیت است؛ اما قلب و خیال و فعلمان را از هر خودبینی و طمعی خالی کنیم و بدانیم که پاداش، با خداست و دست او باز است.
تو بندگی چو گدایان، به شرط مزد مکن
که خواجه، خود، صفت بندهپروری داند
مقام احسان، آن است که بندگی کنیم، و ببالیم و عشق بورزیم که خدا به ما، شَرف بندگی داده است؛ همین. ذات ما، بندگی است و بقیه هرچه هست، ظهورات بندگی است؛ پس چیزی از خود نداریم که در خطر باشد یا به خاطرش طمع داشته باشیم. اما بدون احسان، تمام ایمان و عملمان در خطر است.
خداوند در ادامه میفرماید: "بَلی مَنْ أسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ."[3]
تسلیم، یعنی با فشار و مجاهده، سالم شدن؛ که همان احسان در رتبۀ فعل است. مثل اینکه ما برای شخصی، همۀ لوازم مورد نیازش را فراهم کنیم؛ اما آبرو و شخصیتش را بگیریم، او را اسیر خود کنیم و انتظار داشته باشیم هر بار که ما را میبیند، تشکر و کرنش کند. اما در این آیه، "أسْلَمَ" به کار رفته که از باب "اسلام" است، یعنی سلامتِ بدون قید و شرط؛ منظور، انسانی است که وجه خود را رو به خدا کند و بی شرطِ مزد، در مسیر حق حرکت نماید، بدون هیچ معامله. چنین کسی اعمالش را حتی به شرط مزدِ قرب و کمال انجام نمیدهد؛ چون با هر شرطی، عمل، رنگ خودی میگیرد. مثل آب که وقتی رنگ بگیرد، مضاف میشود و دیگر خالص و پاککننده نیست.
پس باید نگاهمان را به هستی عوض کنیم، بندۀ بی چون و چرای خدا باشیم، بی هیچ طلب و شکایت؛ و هیچ رنگی جز بندگی نگیریم. این، عمل قلب و اندیشه است که موجب میشود از غمِ دنیا و تمام اقبال و ادبارش رها گردیم.
اما دومین آیه در معنای ذاتی احسان، آیۀ 125 سورۀ نساء است. خداوند در آیات قبلش میفرماید[4]: شیطان وقتی رانده شد، بهرهای را برای خود واجب دانست و از خدا خواست که بتواند بندگان را وسوسه کند؛ خدا هم براساس نظام اختیاریاش، به او اجازه داد. شیطان، سوگند خورد که انسانها را در آرزوها گرفتار کند، تا آن جنبه از وجودشان را که به الله مربوط است، تغییر دهند؛ "فَلَیُغَیّرُنَّ خَلْقَ اللَّه". به این ترتیب، او با وعدههایش، به تدریج صفای بندگی را از انسان میگیرد و او را به یک معاملهگر با فرهنگ سرمایهداری در امور معنا و آخرت تبدیل میکند.
خداوند پس از این آیات میفرماید: "وَ مَنْ أحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ..."[5]
کسی که بفمهد بنده است و روش و دینش را به خدا بسپرد، به دین احسن و مقام احسان رسیده است.
خدا، ما را بنده خواسته و احسان یعنی همان بمانیم که او خواسته. قلبمان بايد اين را بپذيرد تا به شهود و دریافت حق برسیم. باید به آنچه او فرموده، عمل کنیم و همان راهی را برویم که او مشخص کرده؛ تا گرفتار افراط و تفریط نشویم. یعنی نه اعمال را رها کنیم؛ نه گرفتار آرزوها و معاملهها شویم. این هم ممکن نیست؛ مگر با شناخت بندگی و کنار زدن خودیها، غرورها و توهّمها.
[1]- سوره بقره، آیه 111 : و گفتند: «هیچ كس جز یهود یا نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» این، آرزوی آنهاست! بگو: «اگر راست میگویید، دلیل خود را بیاورید!»
[2]- بحارالأنوار، ج67، ص77 : همانا من از دو چیز بر شما میترسم: پیروی از هوی، و آرزوی دراز.
[3]- سوره بقره، آیه 112 : آری، كسی كه وجه خود را رو به خدا كند و محسن باشد، پاداش او نزد پروردگارش است؛ نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین میشوند.
[4]- سوره نساء، آیات 117 تا 120.
[5]- سوره نساء، آیه 125 : دین چه كسی بهتر است از آن كس كه وجه خود را رو به خدا كند و محسن باشد؟
نظرات کاربران